سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف اسلامی

امام رضا و خد مات فرهنگی

امام رضا و خد مات فرهنگی
امام رضا علیه السلامروز یازدهم ذیقعدة سال 148 ق. در مدینه متولد شد. نام مادرش «تکتم» بود که بعد از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیه السلامطاهره نام گرفت. نام مادر حضرت را «نجمه» نیز گفته‌اند. نقش انگشتری آن حضرت «ماشاءالله ولا قوة الاّ بالله» بوده است.

اسم حضرت: علی، کنیه: ابوالحسن الثانی، لقب: رضا، شروع امامت: سال 183 در سن 35 سالگی. مدت امامت: 19 یا 20 سال. فرزندان: دو پسر به نام جوادعلیه السلام فرزند دیگر به نام حسین. رافعی می‌نویسد: امام رضا علیه السلامدر سفری به قزوین آمده، در خانه داود بن سلیمان مخفی شده است. وی از امام نقل کرده است: «فرزندی از حضرت که دو سال یا کمتر داشته در قزوین مدفون است.» این همان امامزاده حسین است که اکنون در قزوین بارگاهی دارد. به احتمال، این مسافرت در سال 193 ق. مقارن با مرگ رشید صورت گرفته است.[1]

شهادت: امام تا سال 201 ق. در مدینه بود، در رمضان آن سال وارد مرو شده و در سن 55 سالگی، آخر صفر سال 203 ق. به علت خوردن انگور مسموم – به اجبار مأمون – مسموم شده و در طوس به خاک سپرده شد.

خلفای معاصر امام
ده سال از مدت امامت حضرت با هارون الرشید (193 – 1علیه السلام 0 ).

پنج سال با محمد امین پسر هارون (198 – 193).

ده سال با عبدالله مأمون پسر دیگر هارون (218 – 193) که با برادرش جنگید.

امام در حدود 20 سال از مأمون بزرگتر بود.

افکار بیگانه در عصر رضوی
ترجمه آثار علمی بیگانگان از زمان امویان شروع شد و در عصر عباسیان بویژه در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید. (همانگونه که در این زمان وسعت کشور اسلامی به بالاترین حد خود در طول تاریخ رسید) مأمون نامه ای به پادشاه روم نوشت و مجموعه‌ای از علوم قدیم و آثار ارسطو را درخواست کرد و جمعی از دانشمندان مانند «حجاج بن مطر» و «ابن بطریق» و «سلما» سرپرست «بیت الحکمة» کتابخانه بزرگ بغداد را مأمور ترجمه آنها نمود.

«خالد بن یزید»، طب وشیمی را (می‌خواست از راه شیمی طلای مصنوعی به دست آورد) «حنین بن اسحاق» بعضی از کتب سقراط و جالینوس را، ابن مقفع، کلیله و دمنه و همین طور کتاب اقلیدس را، به عربی برگرداندند. خود مأمون نیز ترجمه می‌کرد. یعقوب ابن اسحاق کندی که در طب، فلسفه، حساب، منطق، هندسه و نجوم خبره بود و درتألیفات خود از روش ارسطو پیروی می‌کرد، بسیاری از کتاب‌های فلسفه را به عربی برگرداند و مشکلات آن را توضیح داد.

کسانی را به قسطنطنیه فرستاد تا کتاب‌های کمیاب فلسفه، هندسه، موسیقی و طب را بیاورند. محمد بن موسی خوارزمی – ریاضی دان بزرگ – جبر را از حساب جدا کرد. «دارالحکمه» کتابخانه بزرگی بود که به احتمال قوی هارون آن را بنیانگذاری و مأمون تقویت کرد و همچنان باقی بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. آنان که از تمدن و فرهنگ بویی نبرده بودند آن را به آتش کشیدند.

امام رضا علیه السلامو هجوم فرهنگی بیگانه

به دنبال نهضت ترجمه آنچه مایة نگرانی بود اینکه در بین این مترجمان افرادی متعصب و سرسخت از مذاهب دیگر مانند زردشتی، صائبی، نسطوری، برهمنهای هند، رومیان وجود داشتند و این فرصتی بود برای نشر افکار مسموم خود و القاء آن به جوانان و افراد ساده دل و همین‌طور محتوای خود این کتب نیز می‌توانست شبهاتی به همراه داشته باشد.

امام رضا علیه السلامبا آگاهی از این خطر و با حضور فعال در جلسات بحثهای علمی که توسط مأمون برگزار می‌شد، سعی کردند جلو هرگونه انحراف احتمالی را بگیرند و برتری اهل‌بیت: را نشان دهند.[2]

هدف مأمون از برگزاری بحث‌های علمی
در اینجا چند عقیده وجود دارد. از جمله:

الف) اینکه هدف محکومیت امام بود. دلیلش اینکه مأمون به «سلیمان مروزی» گفت: هدف من از برگزاری جلسة بحث چیزی جز این نیست که راه را بر او – امام رضا علیه السلامببندی.[3]

شاهد دیگر کلام امام که فرمود: هنگامی که با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجیل به انجیل‌شان، باا هل زبور با زبورشان، با ستاره پرستان به شیوة عبرانیشان، با موبدان به شیوه پارسیشان با رومیان به سبک خودشان استدلال کرده همه را به تصدیق سخن خود وادار کنم، مأمون خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده و یقیناً پشیمان خواهد شد.[4]

آنچه این احتمال را تقویت می‌کند آن است که دربار مأمون تا پیش از شهادت امام، پیوسته محل برگزاری این مناظره‌ها بود؛ ولی پس از آن دیگر اثری ازاین مجالس علمی و بحث‌های کلامی دیده نشد. وقتی این محافل در از میان بردن شخصیت امام ناکام ماند، مأمون در اندیشة حذف فیزیکی امام فرورفت و سرانجام ایشان را مسموم ساخت.

ب) مأمون خود، آدم بی‌فضلی نبود و تمایل داشت به عنوان یک زمامدار عالم در جامعة اسلامی معرفی گردد و مورد توجه قرارگیرد. او شهرت به علم دوستی داشت و فیلسوف خلفای عباسی شناخته می‌شد.[5]

مناظرات امام با پیروان ادیان
این مناظرات فراوان است و شیخ صدوق در «عیون اخبارالرضا» و علامه مجلسی در جلد 49 بحارالانوار و استاد عزیزالله عطاردی در کتاب مسند الامام الرضا جلد دوم آورده‌اند مهمترین این مناظرات عبارت است از:

1. مناظره با جاثلیق (این کلمه لقب پیشوای عیسویان بود.)

2. مناظره با رأس الجالوت (این کلمه لقب پیشوای یهود بود.)

3. مناظره با هربز اکبر (این کلمه لقب پیشوای زردشتی بود.)

4. با عمران صائبی (از پیروان حضرت یحییعلیه السلام )

5. با سلیمان مروزی؛ وی عالم بزرگ علم کلام در خطة خراسان بود.

6. علی بن محمد بن جهم؛ ناصبی و دشمن اهل‌بیت:.

7. مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.

تدوین حدیث در عصر امام
امام رضا علیه السلامنیز پیروان و خواص خویش را امر به تدوین علم و احادیث می‌نمود. در مصادر روایی، کتبی به حضرت نسبت داده شده‌ است و جزء مؤلفات حضرت آورده‌اند از جمله:

صحیفة الرضا علیه السلام
این کتاب را «مسند الامام الرضا» نیز نامیده‌اند و بسیاری از رواة فریقین این را نقل نموده و در بعضی از مصادر، اسامی بعضی از رواة آن آمده است و نسخه‌های متعدد از آن در «صنعاء» و در «قم» تحت عنوان «کتاب ابن ابی‌الجعد» که کنیة «احمد بن عامر بن سلیمان الطائی» است، در تهران و مشهد وجود دارد.[6]

الرسالة الذهبیة
رساله‌ای در مسائل طبّی که امام به درخواست مأمون نوشته است و مأمون دستور داد آن را با آب طلا بنویسند. لذا رساله ذهبیه نامیده شد.[7]

مجالس الرضا علیه السلام مع اهل الایمان
مأمون مجالس علمی و مناظرات دینی و علمی بین امام و علماء ادیان دیگر برقرار می‌نمود. امامعلیه السلام نیز فرصت را غنیمت شمرده و حقانیت، تشیع و اسلام را به اثبات می‌رساند و اعتقادات دیگران را با استدلال رد می‌نمود که بعداً یکی از پیروان امام آن مجالس را گردآوری نمود. نجاشی می‌گوید: «حسین بن محمد بن الفضل... ابو محمد شیخ من الهاشمیین، ثقة، ... صنّف مجالس الرضا علیه السلاممع اهل الادیان.»

امالی الامام الرضا علیه السلام
این صحیفه را «ابوالحسن علی بن علی الخزاعی» برادر شاعر بزرگ شیعی یعنی دعبل خزاعی نقل کرده است. شیخ طوسی به همین سند از این کتاب روایت نقل نموده است.

محقق بزرگوار سید محمد رضا جلالی حسینی احتمال داده است که این همان کتابی باشد که نجاشی آن را ذکر کرده است. در مقدمه المعجم المفهرس الالفاظ احادیث البحار 20 مورد از تألیفات امام رضا علیه السلام را نام می‌برد.[8]

کتاب الاهلیلجة

علامة سید محسن امین فرمود: «فیه حجج بالغة و مطالب جلیلة فی علم الکلام»کتب دیگری نیز برای امام شمرده اند که عبارت است از: کتابی که وریزة بن محمد روایت کرده. کتابی به روایت علی بن مهدی، نسخه متبوعة بزرگی به روایت محمد بن عبدالله و نسخه‌های دیگر و «مسائل» به روایت معاویة بن سعید و «مسائل» به روایت حسن بن علی الوشاء و مسائل و کتب دیگری که در مجموع به بیست نسخه می رسد.

البته برخی در صحت انتساب این کتب به امام تردید کرده‌اند از جمله: دکتر مجید معارف می‌گوید: «برخی از محققان آثاری به امام نسبت داده‌اند، از جمله: فقه رضوی، رساله ذهبیه در طب، رسالة محض الاسلام، پاسخ به مسائل ابن سنان و کتاب علل ابن شاذان که انتساب آنها مورد تردید است. » و در این بارة ارجاع داده است به تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السلاماز محمد جواد فضل الله، معرفة الحدیث محمد باقر بهبودی، سیرة الائمّه هاشم معروف حسنی و مجموعه آثار نخستین کنگره امام رضا علیه السلام. وی می‌گوید: آنچه به آنان منتسب گردیده نوعاً از مجعولات غلات می‌باشد. زیرا شرایط امامان اجازه این امور را به آنان نمی‌داده است.[9]

شاگردان امام رضا علیه السلام و تدوین حدیث
ایت الله العظمی بروجردی1در کتاب جامع الاحادیث می‌فرماید:

«ان عدد الکتب التی جمعت احادیث الشیعه فی زمان الامام الثامنعلیه السلام وصل الی الاربعمأئة، ثم قام جمع من فضلاء اصحاب الطبقة السادسة من اصحاب الامام الرضا علیه السلام فی جمیع هذه الاحادیث الشریفة المتفرقة فی تلک الکتب ثم جمع تلامذتهم الاجلاء من امثال علی بن مهزیار الاهوازی والحسین ابن سعید الاهوازی تلک الاحادیث فی کتابین فکانا مرجعاً لعلماء الشیعة حتی قام ثقة الاسلام کلینی فی تألیف کتابه «الکافی» و الشیخ الصدوق فی کتابه «من لایحضره الفقیه» و الشیخ الطوسی فی کتابه «التهذیب» و «الاستبصار» و بهذا قد جمعت فی‌هذه الکتب الابعة الجوامع الحدیثیه الاولیة والثانویة باحسن وجه فکانت مرجعاً لعلماء الشیعة فی تلک الاعصار و الامصار و لان جمیع احادیث تلک الاصول اجتمعت فی هذه الکتب الاربعة، قلت المراجعة لتلک الاصول تدریجیاً حتی ترکت.»[10]

در زمان امام رضا علیه السلام علیه السلام علیه السلام نفر از اصحاب امامعلیه السلام 20علیه السلام کتاب حدیثی تألیف کرده‌اند. از جملة آنان می‌توان از حسین بن سعید (30 کتاب)، صفوان بن یحیی (16 کتاب) و محمد بن عمر الواقدی (28 کتاب) و موسی بن القاسم (15 کتاب) نام برد. شیخ طوسی آمار رجال امام را به 318 راوی رسانده است.[11]

پی‌نوشت‌ها:


1. حیات فکری و سیاسی، ص 426.

2. سیره پیشوایان، ص 509.

3. سیره، ص 512 و 513.

4. همان.

5. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 483.

6. مقدمه المعجم المفهرس، ص 44.

7. اعیان الشیعه، ج 2، ص 26. وی می‌گوید: «له مؤلفان کثیره» بعد هفت مورد را نام ‌می‌برد.

8. مقدمه المعجم المفهرس، ص 44 و 45.

9. تاریخ عمومی حدیث .... و مجموعه معارف، ص 313 – 314.

10. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 1، ص 13.

11. دروس فی‌نصوص الحدیثیة، مهریزی، ص 91
 

پدیدآورنده: محمد ابراهیم ایزدخواه
کوثر :: پاییز 1385، شماره 67


سیمای امام سجاد (ع)

سیمای امام سجاد (ع)

آغاز

در ولادت حضرت اختلاف است و شاید صحیح ترین اقوال، نیمه جمادی الاول سال 36 یا پنجم شعبان(38. ه) باشد. مادر ایشان«شهربانویه» دختر یزدگرد، پادشاه ایران(1) می باشد. در کتب تاریخ، نام مادر امام چهارم(ع) مورد اختلاف است و علاوه بر «شهربانو» به دوازده صورت دیگر نیز آمده است؛ هم چون: شاه زنان، جهان شاه، شهرناز، خوله، جهان بانو و سلافه. مدت عمر آن حضرت 57 سال و امامتش 35 سال، در کربلا 23 ساله بود. وفات وی به سال 95 یا 94 هجری و محل دفنش قبرستان بقیع می باشد.

بعضی از صفات بارز آن حضرت

کثرت عبادت: ابن عباس می گوید: حضرت رسول(ص) فرمود: در روز قیامت منادی ندا می کند: کجاست زین العابدین؟ پس گویا می بینم فرزندم علی بن الحسین در آن هنگام با تمام وقار، صفوف اهل محشر را بشکافد و بیاید. آن حضرت را ذوالثفنات می گفتند زیرا بر اثر کثرت سجده، پیشانی و دو کف دست و زانوهای وی پینه می بست و سالی دوبار آن ها را می بریدند. در قرائت حمد به آیه«مالک یوم الدین» که می رسید، بسیار تکرار می نمود و چون به سجده می رفت، سر برنمی داشت تا عرق مبارکش جاری می شد. شب ها را به عبادت می گذراند و روزها روزه دار بود. چون ماه رمضان می شد، تکلم نمی کرد مگر به دعا و تسبیح و استغفار. آن حضرت بر تربت امام حسین(ع) سجده می کرد. در هنگام وضو وقتی می خواست وارد نماز شود، لرزه بر اندام حضرت می افتاد. چون از این حالت سؤال می کردند، می فرمود: مگر نمی دانید با چه عظیم الشانی می خواهم مناجات کنم. فرزند حضرت به زمین افتاد و دستش شکست، سر و صدای زیادی به وجود آمد تا دست طفل را بستند. حضرت که در عبادت بود، متوجه نشد. و یا این که خانه آتش گرفت، در حالی که حضرت در سجده بود، فریاد بلند شد و بالاخره آتش را خاموش کردند؛ حضرت توجهی نداشت. بعد که سؤال کردند: چه چیز شما را غافل کرده بود؟ فرمود: آتش بزرگ قیامت مرا از آتش اندک دنیا غافل کرده بود.

عفو و بخشش

مردی از خویشاوندان حضرت به وی دشنام داد. حضرت چیزی نگفت. چون آن مرد رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: شنیدید سخن او را؟! حال دوست دارم با من بیایید تا جواب مرا نیز بشنوید. حضرت در بین راه می خواند: «والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس والله یحب المحسنین» چون به در خانه آن مرد رسید، او را صدا زد، وی مهیای جنگ بیرون آمد. امام فرمود: ای برادر! تو آمدی و به من نسبت هایی دادی؛ پس اگر آن چه از بدی گفتی، در من است؛ از خداوند می خواهم که مرا بیامرزد و اگر در من نیست، تو را بیامرزد. آن مرد چون چنین شنید، دیدگان حضرت را بوسید و عرض کرد: آن چه گفتم، در تو نیست و من به این بدی ها سزاوارترم.

مروت و جوانمردی

چون اهل مدینه بیعت یزید را شکستند و عامل او و بنی امیه را بیرون کردند«مروان» نزد عبدالله بن عمر آمد و از او اجازه خواست تا زن(2) و فرزندانش را نزد او بگذارد که آسیبی به آنان نرسد؛ او قبول نکرد. مروان نزد امام زین العابدین(ع) آمد با آن همه ظلمی که وی به آن حضرت و پدرش امام حسین(ع) روا داشته بود، امام پذیرفت و آنان را از مدینه به«ینبع» برد و به قولی همراه پسرش عبدالله به طائف فرستاد.

یک نمونه از معجزات امام سجاد(ع)

زهری می گوید: در خدمت امام زین العابدین(ع) بودم که یکی از شیعیان اظهار داشت: چهارصد درهم قرض دارم. و مطالبه پول نمود. حضرت فرمود: «کدام محنت بزرگتر از این که انسان برادر مؤمن خود را پریشان و مقروض ببیند و نتواند گرفتاریش را برطرف نماید» چون مردم متفرق شدند، یکی از منافقان گفت: «عجب است! یک بار می گوید: زمین و آسمان مطیع ماست و بار دیگر می گوید: از اصلاح حال برادر مؤمن خود عاجزیم!» آن مرد ناراحت شد، به خدمت حضرت رسید و جریان را بازگو کرد. حضرت فرمود: «خداوند مشکل تو را حل نمود.» آن گاه کنیزش را امر فرمود که هر چه برای افطار آن حضرت مهیا نموده، به آن مرد بدهد. کنیز دو قرص نان جو خشک آورد. حضرت فرمود: «بگیر این نهار را، که در خانه ما غیر از این چیزی نیست ولکن خداوند به برکت آن تو را نعمت و مال بسیار خواهد داد.» مرد نان را گرفت و به بازار آمد ولی با خود فکر می کرد این نان که نه دندان به آن کار می کند و نه کسی می خرد. در همین حال، ماهی فروشی را دید که یک ماهی برایش باقی مانده و کسی نمی خرد. ماهی را با یک نان عوض کرد و با نان دیگر مقداری نمک خرید و به خانه آمد که ناگاه هر دو فروشنده، نان ها را آوردند و گفتند: خورده نمی شود ولی ماهی و نمک را به تو بخشیدیم. شکم ماهی را پاره کرد، دو دانه مروارید بسیار گرانبها و نایاب در شکم آن بود. چیزی نگذشت که فرستاده امام آمد و گفت: امام می گوید: «خدای متعالی مشکل تو را حل نمود؛ اکنون طعام ما را برگردان که به غیر از ما کسی آن را نمی خورد.»(3)

عصر اختناق و خشونت

بعد از شهادت امام حسین(ع) چنان جو رعب و وحشت بر حجاز و عراق حاکم شد که امام سجاد(ع) با اشاره به این وضع ناگوار می فرمود: «ما بمکة والمدینة عشرون رجلا یحبنا؛ در تمام مکه و مدینه حتی بیست نفر هم ما را دوست ندارند.» فضل بن شاذان (یکی از محدثان برجسته شیعه در زمان امام جواد(ع)» می گوید: «در آغاز امامت علی بن الحسین(ع) جز پنج نفر، پیرو(جان برکف) او نبودند که عبارتند از: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطویل و ابوخالد کابلی ».

حکومت سیاه عبدالملک

بیست و یک سال از امامت امام سجاد(ع) با خلافت عبدالملک مصادف بود. عبدالملک مردی ستمگر بود. پیش از حکومت، اوقات خویش را در مسجد می گذراند به طوری که او را«حمامة المسجد؛ کبوتر مسجد» می گفتند. پس از مرگ پدرش - مروان بن حکم - هنگامی که خلافت به او رسید، سرگرم خواندن قرآن بود؛ با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: «اینک بین من و تو جدایی افتاد و دیگر با تو کاری ندارم.» او پس از شکست دادن عبدالله بن زبیر وارد مدینه شد و ضمن سخنانش گفت: «من نه هم چون خلیفه خوار شده(عثمان)، نه هم چون خلیفه آسان گیر(معاویه) و نه مانند خلیفه سست خرد(یزید) هستم، من این مردم را جز با شمشیر درمان نمی کنم.» عبدالملک به قدری ظلم کرد که نور ایمان در دلش خاموش شد. خودش به سعید بن مسیب گفت: «چنان شده ام که اگر کار نیکی انجام دهم، خوشحال نمی شوم و اگر کار بدی از من سر زند، ناراحت نمی گردم.» سعید گفت: «مرگ دل در تو کامل شده است».

حجاج، عامل خونریز عبدالملک

مسعودی می نویسد: عمال عبدالملک مانند: «حجاج بن یوسف ثقفی»، حاکم عراق «مهلب»، حاکم خراسان و«هشام بن اسماعیل»، حاکم مدینه نیز هم چون خود عبدالملک سفاک و بی رحم بودند. حجاج در مدینه گردن گروهی از صحابه مانند«جابر بن عبدالله انصاری»، «انس بن مالک» و«سهل ساعدی» را به قصد خوار کردن آنان داغ نهاد. دستاویز او در این کار، آن بود که اینان کشندگان عثمان هستند. وقتی از مدینه بیرون رفت، گفت: این شهر از همه شهرها پلیدتر است؛ اگر سفارش امیر نبود، این شهر را با خاک یکسان می کردم. پس از آن که حجاج مکه و مدینه را مطیع ساخت، عبدالملک او را به ولایت کوفه و بصره فرستاد. وقتی وارد کوفه شد، سر و صورت خود را بسته بود و به طور ناشناس وارد مسجد شد، صف مردم را شکافت، بر منبر نشست و مدتی خاموش ماند. سپس روی خود را گشود و سخن آغاز کرد: «مردم کوفه! سرهایی را می بینم که چون میوه رسیده، موقع چیدن آن ها فرا رسیده و این کار به دست من انجام می گیرد.» ورود حجاج به بصره نیز هم چون ورودش به کوفه بود. همراه دو هزار نفر از شامیان و چهارهزار از نیروهای دیگر وارد بصره شد و به مسجد رفت. به یارانش سفارش کرد: «وقتی صحبت می کنم، اگر عمامه از سر برداشتم، همه را از دم تیغ بگذرانید.» او بر منبر رفت و گفت: «خلیفه وقتی مرا منصوب کرد، دو شمشیر به من داد؛ یکی شمشیر رحمت و دیگری شمشیر عذاب، شمشیر رحمت در بین راه از دستم افتاد.» سپس عمامه از سر برداشت. یارانش به مردم حمله کردند و به قدری از آنان کشتند که خون تا درب مسجد و بازار جاری گردید.

مواضع سیاسی امام سجاد(ع)

1. زنده نگه داشتن قیام امام حسین(ع): قیام پدر بزرگوار آن امام(ع) و پایان فاجعه آمیز آن در کربلا، توجه مردم را به دستگاه حکومت و مفاسد آن جلب کرد. اگر چه امام را یاری نکردند ولی بعدا وجدان مردم بیدار شده و در خود احساس گناه می کردند. امام سجاد(ع) برای پیش راندن مسلمانان به سوی نفرت از بنی امیه، این احساس را شعله ور ساخت. در پاسخ یکی از خادمان که امام را از گریه منع کرد، فرمود: «حضرت یعقوب از 12 فرزندش یکی غایب شد با این که می دانست زنده است، آنقدر گریه کرد که چشمانش سفید شد ولی من اجساد پاره پاره پدر، برادران، عموها و دوستانم را دیدم.»(4)

2. پیام رسانی کربلا: اگر خطبه های حضرت در کوفه، شام، مدینه و مراکز دیگر نبود، به یقین دشمن قضیه«کربلا» را تحریف می نمود و اثری از آن باقی نمی گذاشت ولی خطبه های حضرت و سخنان آتشین زینب کبری(س) بود که در کوفه«قیام توابین» را به وجود آورد و در شام کاری کرد که یزید اظهار ندامت کند و در مسجد دمشق مردم از اطراف یزید متفرق شوند.

3. بهره گیری از اصل«تقیه»: حضرت پیام نهضت خونبار کربلا را از کوفه تا شام و مسجد دمشق و از آن جا به مدینه رساند و سپس در یک اختناق کامل و در حال تقیه شدید، دردهای اجتماعی را در قالب«دعا و مناجات» و تعمیق آگاهی های سیاسی بیان نمود. اساسا همین تقیه(در موارد لزوم) است که باعث حفظ شیعه در آن شرایط می شد؛ چیزی که خوارج با آن شدتی که داشتند، از آن بی بهره بودند؛ به همین دلیل، ضربه های بسیار اساسی و کاری خوردند. در روایت آمده که شخصی از امام سئوال کرد: چگونه روزگار می گذرانید؟ امام فرمود: «روزگار را به گونه ای می گذرانیم که در میان قوم خویش چون بنی اسرائیل در میان آل فرعون هستیم؛ فرزندان ما را می کشند و زنان را به کنیزی می برند، مردمان با دشنام دادن به بزرگ ما، به دشمنان ما تقرب می جویند... (قریش) حق ما را گرفته و هیچ حقی برای ما نمی شناسند ...» راوی می گوید: امام(ع) به گونه ای سخن می گفت که می خواست دیگران که در آن نزدیکی بودند، سخنان او را بشنوند.(5)

4. بهره گیری از سلاح«دعا»: در این وقت که جامعه اسلامی دچار انحراف شده، روحیه رفاه طلبی بر آن غلبه کرده و فساد سیاسی، اخلاقی و اجتماعی آن را در برگرفته بود و از نظر سیاسی هیچ روزنه ای برای تنفس وجود نداشت؛ امام سجاد (ع) توانست از«دعا» برای بیان عقاید حقه خود بهره گیرد. اگر چه ظاهرا مقصود اصلی در این دعاها همان«معرفت الهی» و«عبادت» بود اما با توجه به تعابیری که وجود دارد، مردم می توانستند با مفاهیم سیاسی مورد نظر امام(ع) آشنا شوند.(6) صحیفه سجادیه که اندکی بیش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشی از دعاهای امام است؛ مجموعه های دیگر وجود دارد که با صحیفه به شش عدد می رسد و برخی از آن ها حاوی بیش از 180 دعاست. از جمله مضامین سیاسی - دینی صحیفه طرح مساله امامت و رهبری است به صورت یک مفهوم شیعی که جنبه های الهی عصمت و بهره گیری از علوم انبیا و پیامبر اکرم را در حدی والا نشان می دهد که دو نمونه از آن در این جا بیان می گردد: «خداوندا! بر پاکان از اهل بیت محمد(ص) درود فرست. کسانی را که برای خود برگزیدی، آن ها را خزینه های علوم قرار دادی، حافظان دینت گرداندی، خلفای روی زمین و حجت بر بندگانت قرار داده و آن ها را از هر پلیدی و آلودگی به اراده خود تطهیر کردی.»(7) «بار خدایا! این جایگاه برای خلفا و برگزیدگان تو است و دشمنان دین(مانند بنی امیه) جاهای امنا و درستکاران تو را... ربودند ... حکم تو را تبدیل گشته و کتاب تو را دور افتاده می بینند ... بار خدایا! دشمنان خلفایت را ... لعنت کن.»(8)

عدم همکاری با عبدالله بن زبیر

هم زمان با قیام امام حسین(ع) و عدم بیعت آن حضرت با یزید، عبدالله بن زبیر نیز بیعت نکرد و به مکه پناهنده شده، سر به شورش برداشت، لکن امام سجاد(ع) با او همکاری نکردند؛ زیرا او فردی جاه طلب و ظاهر الصلاح بود و امام حسین(ع) را یاری نکرد و پس از شهادت آن حضرت، خود را خلیفه خواند. او در برپایی فتنه«جمل» نقش مهمی داشت و در دوران فعالیت در مکه درود بر پیامبر را از آغاز خطبه حذف کرد و چون از او سؤال کردند، گفت: پیامبر خویشاوندان بدی دارد که هنگام بردن نام او، گردن خویش را برمی افرازند.(9)

پی نوشت ها:
1. زمانی که عبدالله بن عامر، خراسان را فتح کرد، دو دختر از یزدگرد اسیر شدند. آنان را نزد عثمان فرستاد. او یکی را به حسن بن علی(ع) و«شهربانو» را به حسین بن علی(ع) داد و چون امام سجاد(ع) متولد شد، مادرش به رحمت الهی پیوست. به نقل بعضی از تواریخ، شهربانو را در زمان عمر آوردند.
2. عایشه، دختر عثمان بن عفان.
3. منتهی الآمال، ج 2، ص 23.
4. مقتل الحسین، مقرم، ص 477.
5. تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج 3، ص 252.
6. همان، ص 254.
7 و 8. همان، ص 255 و صحیفه سجادیه، دعای 48، فقره 9 و 10.
9. تاریخ یعقوبی، ابن واضح، ج 3، ص 8 و سیره پیشوایان، ص 257.

نویسنده: محمد ابراهیم ایزدخواه
منبع: سایت حوزه

 


گامی به سوی شناخت امام حسین علیه السلام

گامی به سوی شناخت امام حسین علیه السلام

امام (ع) در سوم یا چهارم شعبان سال چهارم هجری در مدینه دیده به جهان گشود. 6 سال در زمان جدش، 30 سال در کنار پدرش و 10سال در کنار برادر و پس از آن 10 سال در اوج قدرت معاویه باوی مبارزه کرد و سرانجام در محرم 61 هجری در کربلا به شهادت رسید.

تولد امام حسین (ع)
امام رضا (ع) می فرماید: چون حسین (ع) متولد شد و او را نزد رسول اکرم (ص) آوردند، حضرت در گوش های وی اذان و اقامه گفت و مراسم نامگذاری به پایان رسید. پیامبر او را بوسید و گریه کرد وفرمود: «تو را مصیبتی عظیم در پیش است. خداوند لعنت کندکشنده او را.» در روز هفتم نیز پس از این که برایش «عقیقه »کرد، از شهادت او خبر داد و فرمود: «گروهی کافر ستمکار ازبنی امیه او را خواهند کشت.»

فطرس ملک آزاد شده حسین است

از حضرت صادق (ع) روایت شده که فطرس ملکی از حاملان عرش الهی بود و به سبب تعلل، مغضوب خداوند شد. بالش درهم شکسته درجزیره ای مشغول عبادت بود.

چون جبرئیل و جمعی از فرشتگان برای تهنیت گویی ولادت حسین (ع)می آمدند، او نیز همراه آنان آمد; خود را به گهواره حضرت مالیدو توبه اش قبول شد و به وضع اول برگشت.

چون «فطرس » به آسمان بالا می رفت، می گفت: «کیست مانند من، من آزاد شده حسین بن علی و فاطمه و محمد (ص) هستم.» شهید مطهری می گوید: داستان فطرس ملک، رمزی است از برکت وجود سید الشهداءکه بال شکسته ها با تماس به او صاحب بال و پر می شوند، افراد وملتها اگر به راستی خود را به گهواره حسین (ع) بمالند، ازجزایر دور افتاده رهایی یافته و آزاد می شوند.

امام حسین (ع) همراه و همرزم پدر و برادر 
حضرت در دوران نوجوانی روزی وارد مسجد پیامبر (ص) شد، دید عمربالای منبر است. گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو. عمر گفت: پدرم منبر نداشت. او در هر سه جنگ حضرت علی (ع)شرکت فعال داشت و هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی حضور یافت.

اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران امام حسین (ع) 
انحراف از اصول و موازین اسلامی، از «سقیفه » شروع شد، درزمان عثمان گسترش یافت و در زمان امام به اوج رسید تا جائی که اصل اسلام تهدید می شد. برای شناخت بهتر این انحراف، لازم است قبلا بنی امیه را بشناسیم.

ابو سفیان

او در فتح مکه چاره ای جز تسلیم نداشت و پس از 20 سال مبارزه با پیامبر (ص)، به ظاهر اسلام را پذیرفت.

روزی چشمش به پیامبر افتاد و با خود گفت: «لیت شعری بای شی ءغلبتنی »; کاش می دانستم به چه وسیله ای بر من پیروز شدی؟! پیامبر سخن او را شنید یا ضمیرش را خواند و فرمود: «بالله غلبتک یا ابا سفیان ».

روزی ابو سفیان در خانه عثمان گفت: «یا بنی امیه تلقفوها تلقف الکرة اما و الذی یحلف به ابو سفیان لا جنة و لا نار و ما زلت ارجوها لکم و لتصیرن الی ابنائکم وراثة.» حکومت را مانند کره (توپ) به یکدیگر پاس دهید. آگاه باشید، قسم می خورم نه بهشتی و نه آتشی در کار است. آنچه رابرای شما آرزو داشتم به وراثت به فرزندان خود بدهید.

در دوران حکومت عثمان، روزی از احد عبور می کرد، با لگد به قبر «حمزه بن عبد المطلب » زد و گفت: چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر باشما می جنگیدم امروز در دست کودکان ما افتاده و با آن بازی می کنند.

دوران معاویه

مطرف بن مغیره بن شعبه می گوید: با پدرم به شام نزد معاویه رفتم. پدرم هرگاه از پیش معاویه می آمد، از او تمجید می کرد. یک شب ناراحت بازگشت، گفتم: چه شده؟ گفت: از نزد ناپاکترین افرادمی آیم. گفتم: چرا؟ گفت: امشب به معاویه گفتم: اکنون (بعد ازصلح با امام حسن (ع)) پیروز شدی و کار در دست توست، بر بنی هاشم که اقوامت هستند سخت نگیر. او ناراحت شد و گفت: چه می گویی؟ابو بکر، عمر و عثمان مردند نامی از آنان باقی نماند; اما این پسر هاشم (پیامبر (ص)) روزی پنج بار به نام او فریاد (اذان)می زنند.

مسعودی می نویسد: کار اطاعت مردم از معاویه به جایی رسید که هنگام رفتن به صفین، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه کرد.

معاویه به عمرو بن عاص گفت: با من بیعت کن. گفت: بر دینم می ترسم;بیعت می کنم به شرط آنکه از دنیایت بهره گیرم. معاویه حکومت مصررا به او داد.

معاویه سخنان پیامبر را به تمسخر گرفت

وقتی وارد مدینه شد و چشمش به «ابوقتاده » افتاد، گفت: چرا شما جماعت انصار به دیدنم نیامدید؟ ابو قتاده جواب داد: وسیله سواری نداشتم. معاویه با تمسخر پرسید: شتران آبکش خود را چه کردید؟ ابو قتاده گفت: در روز بدر در جستجوی تو از دست دادیم. پیامبر فرمود: بعد از من افراد ناشایست بر ما مقدم می شوند. معاویه: در آن هنگام به شما چه دستور داد؟ ابو قتاده: دستور داد صبر کنیم. معاویه: پس صبرکنید تا او را ببینید.

در زمان معاویه، آزادگان به شهادت رسیدند

حجربن عدی (شخصیت وفادار به علی (ع)، و چند تن دیگر، چون به استاندار کوفه اعتراض کردند، به شام احضار شدند. در آنجا به آنان گفتند: علی (ع) را لعن کنید. آنان گفتند: «ان الصبر علی حر السیف لایسر علینا مما تدعونا الیه »; گرمی شمشیر بر ماآسان تر است از آنچه از مامی خواهید. آنگاه آنها را به شهادت رساندند.

ابن ابی الحدید می گوید: زیاد بن ابیه دوستان علی (ع) را زیرهرسنگ و کلوخی یافت، به قتل رساند، دست و پاها را قطع کرد وآنان را بردار آویخت تا جایی که حتی یک نفر معروف در عراق باقی نماند. معاویه، برخلاف حکم پیامبر (ص) زیاد را به پدرش ابوسفیان ملحق کرد. در زمان او سب علی (ع) به صورت سنت در آمد.

علامه امینی می گوید: «70 هزار منبر بر پا شد که سب علی (ع)کنند.»

مبارزات امام حسین (ع) با حکومت معاویه 
در آن شرایط که کسی جراءت اعتراض نداشت، امام در برابر ستمهای او به مبارزه برخاست. در این مقاله، سه گواهی تاریخی بر این امر ارائه می دهیم.

1- سخنرانیها و نامه های اعتراض آمیز
الف) مخالفت با ولیعهدی یزید

معاویه به دنبال فعالیت های دامنه دار برای تثبیت ولیعهدی یزید،سفری به مدینه داشت و با بزرگان آنجا، بخصوص امام حسین (ع) وعبدالله بن عباس، دیدار و موضوع اصلی را مطرح کرد.

امام با ذکر مقدمه ای فرمود: «... تو در برتری و فضیلتی که برای خود قایلی، دچار لغزش شدی و... یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است... یزید را آن چنانکه هست، معرفی کن، یزید جوان سگباز و کبوترباز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز وخوشگذرانی سپری می شود.»

ب) نگرانی معاویه از قیام امام و پاسخ امام

مروان بن حکم حاکم مدینه به معاویه نوشت: گروهی با حسین بن علی رفت و آمد دارند و اطمینان ندارم او قیام نکند.

معاویه به امام نوشت: گزارش پاره ای از کارهای تو به من رسیده است. مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود (صلح امام حسن (ع »وفا کن و از تفرقه امت بپرهیز. امام نوشت: «... اما آنچه درباره من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بی اساس است... . ازاینکه برضد تو و دوستان ستمگر و بی دینت، که حزب ستمگران وبرادران شیطانند، قیام نکرده ام از خدا می ترسم.

آیا تو قاتل «حجر بن عدی » و یارانش نبودی، پس از آنکه به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی...؟ تو قاتل «عمرو بن حمق » آن مسلمان پارسا، که از کثرت عبادت، چهره وبدنش فرسوده شده بود، نیستی...؟ آیا تو نبودی که زیاد پسرسمیه را، که پدرش مشخص نبود. پسر ابو سفیان قلمداد کردی درحالی که پیامبر فرمود: « نوزاد به پدر (شرعی) ملحق می گردد.»... و او با اتکا به قدرت تو مسلمانان را کشت، دستهاو پاهایشان را قطع کرد و بر شاخه های نخل به دار آویخت ....آیا تو قاتل «حضرمی » نیستی...؟ ای معاویه، من هیچ فتنه ای بزرگتر و مهمتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم....»

ج) سخنرانی افشاگرانه در کنگره عظیم حج

یکی دو سال قبل از مرگ معاویه، که فشار نسبت به شیعیان اوج گرفت، امام حسین (ع) به حج مشرف شد. در منی از صحابه و تابعان و بنی هاشم دعوت کرد در چادرش جمع شوند. بیش از هفتصد نفر تابعی و دویست نفر صحابی آمدند. حضرت در بخشی از خطبه اش فرمود: «دیدید این مرد زورگو و ستمگر (معاویه) با ما و شیعیان ما چه کرد...؟ وقتی به شهرهای خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد درمیان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید; زیرا می ترسم حق نابود گردد.»

در تحف العقول خطبه ای از حضرت نقل شده که ظاهرا همین خطبه «منی » می نماید. در بخشی از این خطبه می فرماید: «... شما به چشم خود می بینید که پیمانهای الهی را می شکنند...; ولی بیم وهراس به خود راه نمی دهید... . مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است. زمام امور باید در دست کسانی باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام اویند. ... آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگی تان به زندگی چند روزه دنیا... .»

حضرت در پایان عرض می کند: «پروردگارا! این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست، بلکه به خاطر آن است که نشانه های دین تو را به مردم نشان دهم و اصلاحات را در کشوراسلامی اجرا کنم....».

2- ضبط اموال دولتی
در همان ایام کاروانی از یمن، که حامل مقداری از بیت المال بود، از طریق مدینه رهسپار دمشق بود. امام حسین (ع) آن را ضبطو در میان مستمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم کرد. آنگاه به معاویه نوشت: «کاروانی از اینجا عبور می کرد که حامل اموال وپارچه ها و عطریاتی برای تو بود تا آنها را به خزانه دمشق سرازیر کنی و به خویشانت، که تاکنون شکمها و جیبهای خود را ازبیت المال پر کرده اند، ببخشی. من نیاز به آن اموال داشتم وآنها را ضبط کردم.»

بی شک این عمل امام یک گام در جهت نامشروع نمایاندن حکومت معاویه و مخالفت با آن بود. حضرت با این اقدام، خود را ولی امور و صاحب اختیار بیت المال دانست.

پیامبر خلق کریم خود را از هیچ کس دریغ نمی کرد، ولی روشی محتاط داشت و تا زنده بود بنی امیه در حکومت جای پایی نیافتند. بعد از پیامبر در زمان عمر، معاویه والی شام شد.

عثمان که خود از بنی امیه بود بیت المال و مناصب حکومتی را دراختیار آنان گذاشت و آنان چهار عامل مهم ثروت، روحانیت(اجیرکردن امثال ابو هریره) و دیانت (با بهانه قرار دادن پیراهن عثمان) و قدرت را به دست گرفتند. در این امر چند چیزدخالت داشت: 1- تیزهوشی معاویه 2- سوء تدبیر خلفا 3- جهالت مردم

علت مبارزه بنی امیه با اسلام دو چیز بود: 1- رقابت نژادی که در سه نسل متراکم شده بود. 2- تباین قوانین اسلام با نظام زندگی (جابرانه) روسای قریش،خصوصا امویها.

قرآن کریم می فرماید: «و ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون » (سوره سبا، آیه 34.)

حکومت فاسد یزید 
بعضی از مفاسد حکومت یزید عبارت است از:

1- سگبازی و میمون بازی

علاقه وافر او به شکار و تفریح، مانع رسیدگی به امور مملکت می شد و علاقه به حیوانات، کارهای او را به صورت مسخره ای درآورده بود. یک عده بوزینه داشت. یکی ابو قیس کنیه داشت. او رادر مجلس شراب خویش حاضر می کرد و لباس ابریشم و حریر می پوشاندو به مسابقه می فرستاد.

2- ارتباط نامشروع با محارم

عبد الله بن حنظله با عده ای به نمایندگی از سوی اهل مدینه به شام آمد تا اوضاع حکومت را از نزدیک ببینند. عبد الله دربازگشت، گفت: «و الله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء ان رجلا ینکح الامهات و البنات و الاخوات ویشرب الخمر و یدع الصلوة و الله لو لم یکن معی احد لابلیت لله فیه بلاء حسنا»

3- شرابخواری

یزید دائم الخمر بود. به قولی، حتی مردنش در اثر افراط درنوشیدن شراب و از بین رفتن کبد تحقق یافت. (در سن 37 سالگی)او می گوید: «دع المساجد للعباد تبشرها) و قف دکة الخمار تزئینا

4- گرایش به مسیحیت تحریف شده

می گویند مادر یزید در اصل، مسیحی بود. بدین سبب، به مسیحیت گرایش داشت. به نظر گروهی از مورخان، از جمله «لامنس »، بعضی از استادان یزید از مسیحیان شام بودند. یزید تربیت پسرش را به یک مسیحی سپرد. او درباره شراب می گوید: فان حرمت یوما علی دین محمد فخذها علی دین المسیح بن مریم

5- عیش و طرب پیوسته

یک سال معاویه او را برای جنگ فرستاد، شخصیت وی را بالا برد.سفیان بن عوف را نیز با وی همراه ساخت. یزید زن مورد علاقه اش «ام کلثوم » را همراه برد. در محلی به نام «غذقذونه » سربازان به تب و آبله مبتلا شدند. یزید درمنزلی با معشوقه اش سرگرم بود که خبر بیماری سربازان را دریافت کرد. در این هنگام اشعاری خواند که معنایش چنین است: من با ام کلثوم خوشم و به من چه ربطی دارد که سربازان از آبله رنج می برند.

6- کفر

هنگام ورود اسرا به مجلس یزید، او فکر می کرد دیگر رقیب ندارد،با شعر معروف «لعبت هاشم بالملک...» کفر خود را آشکار ساخت.

سه جنایت بزرگ در سه سال حکومت
در سال اول حکومت ننگین خویش، امام حسین (ع) را به شهادت رساند.

در سال دوم دستور داد مدینه را به خاک و خون بکشند و سه روزتمام جز خانه امام سجاد (ع) آنچه را در مدینه بود (مال، جان وناموس مردم) بر سپاهیان خود حلال کرد.

در سال سوم برای دستگیری «عبد الله بن زبیر»، که علیه اوقیام کرده و به مسجد الحرام پناهنده شده بود، کعبه را بامنجنیق به آتش کشید.

با روی کار آمدن یزید، اصل اسلام در خطرقرار گرفت. مردم این خطر عظیم را به خوبی درک نمی کردند. بدین سبب، باید یک موج ایجاد می شد تا برای همیشه اسلام را تضمین ووجدان خفته مردم را بیدار کند.

امام حسین (ع) و قیامی خونین 
امام حسن (ع) در سال چهل و نهم هجری به شهادت رسید و امام حسین (ع) امامت را عهده دار شد. او به همان دلایل که برادرش صلح کرده بود، علیه معاویه قیام نکرد و در پاسخ نامه هایی که به اونوشته شده بود، فرمود: «وجدان من اجازه نمی دهد، پیمانی را که با معاویه بسته ایم، بشکنم و تا معاویه زنده است، بر همان عهدپایدار هستم و پس از درگذشت او، در تصمیم خود تجدید نظر خواهم کرد.»

معاویه در شصت هجری، پس از آنکه به رغم پیمان خود باامام حسن (ع)، یزید را به فرمانروایی مسلمانان منصوب کرد وبرای او بیعت گرفت، درگذشت.

روزی که مروان می خواست از امام حسین (ع) نیز برای یزید بیعت بگیرد، امام فرمود: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید.» همانا از خداییم و به سوی او بازمی گردیم وبر اسلام باید فاتحه خواند; زیرا امت به رهبری مثل یزید مبتلاشده است.

و اسلام در خطر قرار گرفت و تنها قیامی خونین می توانست وجدان خفته مردم را بیدار و کاخ ظلم را متزلزل سازد، امام (ع) در این راه گام نهاد و برای آگاه کردن مردم کوفه طی نامه ای اعلام کرد: «فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب و القائم بالقسط و الدائن بدین الحق.» به جانم سوگند، امام جز کسی که عمل به کتاب خداکند و عدالت را به پا دارد و راه حق را می پیماید، نیست.

او، در وصیت نامه ای که قبل از خروج از مدینه به «محمد بن حنفیه » نوشت، هدف قیام خود را این گونه ترسیم کرد: «من برای طغیان و خودداری از قبول حق و فساد و ستم خارج نشدم، بلکه برای اصلاح امور امت جدم خارج می شوم. اراده کرده ام امر به معروف و نهی از منکر کنم و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب (ع) را پیش گیرم. در بین راه مکه و کوفه (منزلگاه ذی حسم) در خطبه ای به یارانش فرمود: «الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا فانی لا اری الموت الا السعادة والحیاة مع الظالمین الا برما.» آیا نمی نگرید به حق عمل نمی شودو از باطل جلوگیری نمی گردد؟ بنابراین، اشتیاق مؤمن به لقای خدا (و شهادت طلبی) سزاوار و لازم است. من در این وضع، مرگ راجز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و شکست نمی دانم.

سرانجام امام رسالت خویش را با ترسیم خط سرخ شهادت به پایان برد.

آثار قیام امام حسین (ع)
1- درهم شکستن چهارچوب ساختگی دینی که امویان تسلط خود را برآن پایه استوار ساخته بودند و رسوا کردن روح لامذهبی جاهلیت که روش حکومت آن زمان بود.

2- شهادت امام موجی شدید از احساس گناه در مردم به وجود آوردو این احساس پیوسته بر افروخته ماند تا انگیزه انتقام از بنی امیه وجود داشته باشد و در نتیجه سقوط بنی امیه و نجات دین ازبدعتهای آنان، که می رفت دین را نابود کند، ثابت بماند.

3- هدف معاویه بالا بردن محبوبیت بنی امیه و از بین بردن محبت آل علی و رسول اکرم (ص) بود، با این نهضت محبوبیت آل علی (ع)فزونی یافت و بنی امیه منفور شد.

4- پس از قیام امام، در مکتب روح انقلابی دمیده شد وانقلاب هایی از قبیل: انقلاب مدینه در روز اول محرم سال 63 هجری، قیام مختار در سال 66 هجری در عراق، قیام توابین در کوفه در سال 65 هجری، قیام مطرف بن مغیره در سال 77 هجری، قیام ابن اشعث در سال 81 هجری و نهضت زید بن علی در سال 122 هجری تحقق یافت.

این روح انقلابی مکتب همواره در طول تاریخ منشاء بسیاری ازانقلابها، شورشها و قیامها علیه مستبدان و مستکبران گردید. درزمان ما نیز انقلاب اسلامی ایران با الهام از آن قیام و روح انقلابی مکتب به رهبری امام خمینی (ره) به ثمر رسید.

 

پدیدآورنده: محمد ابراهیم ایزدخواه عضو هیئت علمی دانشگاه قم
کوثر :: آبان 1378، شماره 32


نظریه متعالى بودن زبان قرآن

عنوان مقاله :  نظریه متعالى بودن زبان قرآن
نویسنده :  محمد ابراهیم ایزدخواه
موضوع :  زبان قرآن
منبع :  مجلات > صحیفه مبین >شماره 22
  
   
 
  
  نظریه متعالى بودن زبان قرآن
محمد ابراهیم ایزدخواه
عضو هیات علمی دانشگاه قم
چکیده فهم کتاب الهی می‏طلبد که زبان آن را بشناسیم . در باره زبان قرآن اختلاف نظر وجود دارد: زبان قرآن را برخی علمی و ادبی و برخی رمزی و برخی دیگر عرفی دانسته‏اند; اما هیچ یک از آنها درست‏به نظر نمی‏رسد; زیرا قرآن برای همه انسانها و همه زبانها آمده‏است; حال آنکه زبان علم و ادب و رمز به گروه خاصی تعلق دارد . زبان عرف نیز از مسامحه و مبالغه خالی نیست . به علاوه در قرآن واژه‏هایی در معناهایی ورای فهم عرف به‏کار رفته است . بنابراین زبان قرآن، زبانی فراتر از همه این زبان هاست . قرآن از همه این زبان‏ها بهره گرفته‏است . ظاهر قرآن عرفی است; ولی موضوعاتی به این قرار آن را از عرف متمایز می‏سازد: 1 . ظاهر وباطن 2 . تاویل و تنزیل 3 . محکم و متشابه 4 . جری و انطباق 5 . نظام مندی 6 . خبر از مغیبات 7 . به‏کارگیری بعضی از واژه‏ها در معنای خاص . کلید واژه‏ها: زبان قرآن، متعالی بودن زبان قرآن، عرفی بودن زبان قرآن، علمی بودن زبان قرآن، رمزی بودن زبان قرآن .
1 . مقدمه مطالبی در قرآن وجود دارد که پرسشها و ابهامهای فراوانی را برانگیخته‏است; از قبیل: حروف مقطعه; آنچه به ظاهر با علوم روز سازگار نیست; مانند: آسمانهای هفتگانه، آفریده شدن آدم از خاک، تولد حضرت عیسی بدون پدر; اموری که با علم قابل اثبات نیست; مانند: وحی، ملک، جن، معراج پیامبر، داستان تخت‏بلقیس و تاثیر جادو [فلق/3]، تاثیر چشم زخم، خلقت زمین و آسمان در شش روز; احکامی که با قوانین امروز بشر قابل توجیه نیست; مانند: سلطه مردان بر زنان [نساء/24]، دو برابر بودن ارث مردان نسبت‏به زنان; برتری مردان بر زنان [نجم/22]، تایید برده‏داری [نحل/75; نساء/11] ; آنچه معنای ظاهری آن با عقل سازگار نیست; مانند: آمدن پروردگار و فرشتگان صف به صف [فجر/22]، نشستن خدا بر تخت [طه/5] ; دست داشتن خدا [فتح/10]، نگاه کردن انسان‏ها به خدا [قیامت/22 و 23] ; مواردی که وجود نوعی نقص را در قرآن به پندار می‏افکند، مثل: ناپیوسته بودن ظاهری آیات قرآن در بعضی سور، آیاتی که اموری را مناسب پیامبراسلام و قوم آن حضرت بیان کرده‏است; مانند: آیاتی که مسائل خصوصی و خانوادگی پیامبر را مطرح می‏کند که اینها با جهانی بودن قرآن نمی‏سازد; طرح مسائلی مربوط به اعراب آن زمان; مانند: تصویر نعمتهای بهشت، شراب، حوریه و . . . که با روحیه اعراب آن روز موافق بوده است و مواردی مانند سر ترسناک داشتن شیاطین که با اوهام آنان موافقت دارد . اختلاف برداشت و اختلاف مشرب مفسران هم مزید بر علت‏شده و تفسیرهای آنان نیز این مشکلات را به طور منقح حل نکرده‏است ; گروهی خواسته‏اند، هرنوع اختراع یا اکتشافی را از قرآن در بیاورند; مانند: تفسیر جواهر طنطاوی و گروهی مطالب ذوقی و فلسفی و عرفانی را به قرآن نسبت داده‏اند; مانند فخر رازی، تفسیر زمخشری و بیظاوی [1]. برخی گفته‏اند: قرآن با فرهنگ و باورهای خود آن مردم با آنان سخن گفته‏است; اما این توجیه درست نیست; زیرا قرآنی که برای تصحیح عقاید، فرهنگ و رسوم آمده است، نباید خودش عقاید و باورهای آنها را تایید نموده و تقویت کند . اگر قرآن نظام برده داری را پذیرا بود، نمی‏گفت: «فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ماالعقبه فک رقبه‏» [بلد/14- 12] ; باز هم به عقبه تکلیف تن در نداد و چگونه توان دانست که عقبه چیست؟ آن بنده آزاد کردن است‏» و به حمایت از دختران فرمود: «و اذا الموؤدة سئلت‏بای ذنب قتلت‏» [تکویر/10- 9] ; اما آیه شریفه «الکم الذکر و له الانثی‏» [نجم/21] معنایش این است که شما که دارای چنین فکر غلطی هستید، پس چرا خدا را کوچک می‏شمارید و آنچه را به غلط بی‏ارزش می‏شمارید، به خدا نسبت داده و آنچه را بهتر می‏دانید، به خود نسبت می‏دهید . در هر حال، راه صحیح این است که اول ببینیم زبان قرآن چیست و سپس برآن اساس راه حلی بیندیشیم; زیرا هدف از طرح این بحث چند چیز است، از جمله: حل فهم اوصاف خدا یا هر مجرد دیگر; حل تهافتهایی که درباره قرآن مطرح شده‏است; توجیه و حل تعارض دین و علم .
2 . مقصود از «زبان قرآن‏» زبان به چند معنا به‏کار می‏رود: 1 . روش تفهیم و تفاهم مقصود یکدیگر; 2 . اسلوب محاوره به‏گونه‏ای که افق فهم مخاطب رعایت‏شود: چونکه با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد . 3 . سخن مناسب با فاهمه و فضای فرهنگی و علمی جامعه و محیط . زبان به معنای اخیر به اقسامی چند که در پی می‏آید، تقسیم می‏شود: عرفی، ادبی، علمی، فلسفی، عرفانی، نمادین، رمز و سمبلیک و . . . آنچه در این نوشتار مورد بحث است، زبان به همین معنای چهارم است; یعنی: می‏خواهیم بدانیم خداوند با چه زبانی و در چه قالب و فضایی با مردم سخن گفته است تا مشکلات مطرح شده را بر پایه آن حل کنیم .
3 . پیشینه بحثروش تفهیم و تفاهم قرآن به نحو پراکنده از صدر اسلام مورد بحث‏بوده است و لکن سبک منسجمی نداشته‏است . تعابیر قرآنی از قبیل «عربی مبین‏» یا «لسان قومه‏» نیز ناظر به این موضوع بوده‏است; ولی این بحث‏به صورتی منسجم که در این چند ساله اخیر مطرح شده‏است، ریشه در بحث زبان دین دارد که از چند قرن قبل در غرب مطرح شده است . بحث زبان دین در غرب پیشینه‏ای نسبتا طولانی دارد . «فیلون‏» یکی از برجسته‏ترین چهره‏های فلسفه اسکندرانی یهودی و «سنت اوگوستینی‏» تئوریسین و متکلم برجسته قرون وسطایی مسیحیت، با استفاده از برخی تئوریهای زبان شناختی، یعنی نظریه رمز و تمثیل، به حل تعارضات متون یهودی و مسیحی با مبانی نظام فلسفی ارسطویی پرداخته‏اند . در باره زبان دین، چند تئوری از سوی فلاسفه غربی ارائه شده است که یه معرفی آنها پرداخته می‏شود: الف . تئوری اثبات گرایان یا پوزیتیویسم: اثبات‏گرایان معیار معنادار بودن گزاره‏ها را، تحقیق‏پذیری حسی می‏دانند; از این‏رو تمامی گزاره‏های متافیزیکی و دینی را بی‏معنا و غیر قابل صدق و کذب می‏دانند [2]. ب . تئوری انشائی بودن گزاره‏های دینی: صاحبان این نظریه می‏گویند: گزاره‏های دینی انشایی هستند و ناظر به خارج نیستند و از واقع خبر نمی‏دهند . ویلیام الستون (1921) در این مورد می‏گوید: در باب تفاوت در کاربرد محمولات در مورد خداوند و در مورد انسان، باید گفت: روش‏های مختلفی است که به کمک آنها می‏توان دریافت که این تعابیر نمی‏تواند در هر دو مورد دقیقا یک معنا داشته باشد; زیرا در کلام مسیحیت، خداوند به عنوان موجودی تصور می‏شود که دارای وجود زمانی نیست . پس روشن است که عمل کردن خداوند به اعمالی همچون سخن گفتن، ایجاد کردن و یا بخشیدن متفاوت از عمل زمانمند و مندرج در افراد انسانی است [3]. این نظریه در پی تحول علمی غرب مطرح شده‏است . در پی این تحول بسیاری از قضایای مسلم در کتاب مقدس از قبیل داستان خلقت انسان در اثر تعارض با دستاوردهای علمی دستخوش ناباوری گردید . متکلمان مسیحی در برخورد با این تعارضها راهی جز این ندیدند که آیات وارد در کتاب مقدس را ناظر به واقع ندانند و خبری نشمارند و برای آنها، یک رشته معانی انشایی، تخیلی و تمثیلی بیندیشند . ایان باربور در این زمینه می‏نویسد: از نظر نص‏گرایان یعنی، کسانی که به ظاهر آیات کتاب مقدس تمسک می‏کردند، هیچ نوع سازشی با تکامل وجود نداشت . . . . ایشان روایت کتاب مقدس را «شاعرانه‏» و به معنای اذعان به اتکای جهان به خداوند می‏گرفتند . نواندیشان از این فراتر رفته و کتاب مقدس را سراسر یک سند و ساخته دست‏بشری می‏دانستند [4].
4 . چند نظریه در باره زبان قرآن طی مقاله حاضر پنج نظریه در باره زبان قرآن بررسی گردیده و یکی از آنها مورد تایید قرار گرفته است، که اینک به شرح آن می‏پردازیم .
4 . 1 . نقد تئوری «زبان علمی‏» شاید به نظر برسد که «زبان قرآن‏» زبان علم است; به این جهت که در موارد فراوانی در لابلای آیات مسائل علمی مطرح شده‏است; مانند: «و هی تمر مر السحاب‏» . ولی این نظریه نمی‏تواند مورد قبول باشد; زیرا در هر علمی مطالب آن علم در قالب الفاظ خاصی بیان می‏شود که متخصصین آن می‏فهمند; حال آنکه قرآن که کتاب هدایت همه مردم است، باید قابل فهم برای همه باشد . در قرآن امده‏است: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس‏» [بقره/185] یا فرموده: «هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین‏» [آل عمران/138]. ثانیا، معمولا زبان علوم زبانی خشک و استدلالی است اما در قرآن گرچه در مواردی استدلال شده‏است، ولی در بیشتر موارد با زبان وجدان، دل و فطرت مردم سخن گفته‏است; مثلا می‏فرماید: «افی الله شک فاطر السموات و الارض‏» [ابراهیم/10] ; نه فقط زبان خشک علمی که گاهی از جدل و مغالطه نیز خالی نمی‏باشد . ثالثا، در زبان علم، تئوریهای علمی همیشه به صورت احتمالی بیان می‏شود و گاهی نیز به ابطال می‏رسد; ولی در قرآن مطالب به صورت یقینی القا می‏گردد و هرگز بطلان در آن راه ندارد . رابعا، هدف علم توصیف واقعیت است; اما هدف قرآن برانگیختن و تعهدآفرینی است .
4 . 2 . نقد تئوری «زبان ادبی‏» شاید تصور شود زبان قرآن، ادبی است; به این دلیل که دقیقترین فنون ادبی، مانند کنایه، تشبیه، استعاره و تمثیل و مجاز در آن به کار رفته و در اوج فصاحت و بلاغت است; مانند: «یا ارض ابلعی ماءک‏» [هود/44] یا «او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق . . . » [بقره/19] یا در تمثیل حق و باطل، آنجا که باطل را به حبابهای روی آب و حق را به خود آب تشبیه می‏کند [رعد/17]. این تصور نیز درست نیست; زیرا گرچه قرآن از فنون ادبی در راستای اهداف بلند هدایتی خویش بهره جسته است تا جایی که اعراب جاهلی نسبت «شعر» به آن دادند; ولی در همه جای قرآن و از همه فنون ادبی استفاده نشده‏است; به علاوه از پرداختن به تخیلات و مبالغه‏های بی‏اساس پرهیز گردیده‏است; چون قرآن کتاب تربیت است و تربیت‏با آموزه‏های جعلی و غیرواقعی نتیجه بخش نخواهد بود; به همین جهت قرآن شعر و شاعران را نکوهش نموده‏است: مانند: «والشعراء یتبعهم الغاوون‏» [شعراء/224] ; «و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین‏» [یس/69]. آیه اخیر اشاره به این دارد که قرآن «ذکر» است و از تخیلات شاعرانه به دور .
4 . 3 . تئوری «زبان رمزی و سمبلیک‏» و نقد آن زبان رمزی و سمبلیک آن است که در آن الفاظ در معنای وضعی و استعمالی خود استعمال نشده‏اند . عده‏ای مانند باطنیه و متصوفه زبان قرآن را، زبان رمز دانسته‏اند . دکتر شاکر می‏گوید: «از نظر باطنیه، قرآن و بلکه تمام شریعت، در رموز و امثالی هستند که مراد و مقصود اصلی، حقایقی است که در ورای آنهاست‏» . او از المؤید فی‏الدین شیرازی نقل می‏کند: «خداوند، امثال و ممثولات را خلق کرد . جسم انسان مثل و نفس او ممثول است . دنیا نیز مثل و آخرت ممثول است‏» [5]. و از ناصرخسرو می‏آورد: «شریعت ناطق، همه رمز و مثل است; پس هر که هر مثال را معانی، و اشارت را رموز نداند، بی فرمان شود» [6] مراد از از این همه فرمان [احکام حلال و حرام] مثل‏ها بود، بر حکمت‏ها که اندر زیر آن پوشیده است تا مردم از امثال بر ممثول دلیل گیرند [7]. و به نقل از همو در تفسیر آیه «وسیق الذین اتقوا ربهم الی الجنة زمرا حتی اذا جاءوها و فتحت ابوابها» [زمر/73] گوید: «پیدا شد اندر این آیت که چون آن قوم بیایند، درهای بهشت‏بسته باشد، آن‏گاه بگشایند . معنای این قول، آن است که شریعت‏های پیامبران، همه بر رمز و مثل بسته باشد و رستگاری خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال دری که چون گشوده شود، مردم قرار یابند . . . و گشاده شدن در بهشت اندر تاویل کتاب و شریعت است‏» [8]. بعضی از مفسران معاصر نیز مانند آیت‏الله موسوی اردبیلی، بخشی از قرآن مانند داستان حضرت آدم و سجده ملائکه و خوردن از شجره ممنوعه را رمز دانسته‏اند [9]. بی‏گمان قرآن خالی از رمز نیست و حروف مقطعه از آن جمله است; ولی زبان قرآن را نمی‏توان یکسره زبان رمز دانست; زیرا اولا، در آن‏صورت زبان قرآن، زبان خصوصی بین خدا و رسولش یا بین رسول و عده‏ای از راسخان در علم به شمار خواهد آمد و جهانی بودن آن منتفی خواهد بود . ثانیا، رمزی شمردن همه قرآن زمینه این عقیده را فراهم می‏آورد که قرآن به دلیل محتوای رمزی‏اش دارای زبان خاصی است و قابل استناد نیست . ثالثا، در قرآن آمده است که دیگران نمی‏توانند مانند آن را بیاورند . خدای متعال فرمود: «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله‏» [بقره/23] یا فرمود: «قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون‏الله‏» [یونس/38] و یا فرمود: «قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم‏» [هود/13]. حال اگر زبان قرآن رمزی باشد، این تحدی معنا نخواهد داشت; زیرا هر فردی می‏تواند رموزی را بین خود و دیگری جعل کند و با دیگران تحدی کند . رابعا، باطنیها و متصوفه بدون اینکه دلیلی داشته، باشند تفسیرهای ناروایی از آیات قرآن ارائه کرده‏اند و برای مثال می‏گویند: مقصود خدا از صلاة در «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر» [عنکبوت/45] رسول ناطق است; هم‏چنانکه غسل در قرآن را به معنای تجدید عهد با کسانی گرفته‏اند که راز آیین را آشکار ساخته‏اند . نیز ابن عربی می‏گوید: مقصود از جبرئیل عقل، مراد از میکائیل روح فلک ششم و منظور از اسرافیل روح فلک چهارم و معنای عزرائیل روح فلک هفتم است; همین‏طور مراد از آیه مبارکه «مرج البحرین یلتقیان، بینهما مرزج لا یبغیان‏» [رحمن/20- 19] را به هم آمیختن دریای هیولای جسمانی که شور و تلخ است‏با دریای روح مجرد که شیرین و گوارا است، می‏داند . بی‏تردید یک‏چنین تفسیرهای بدون دلیلی، تفسیر به رای و باطل است [10].
4 . 4 . تئوری «زبان عرفی به‏طور مطلق‏» و نقد آن اهل حدیث، ظاهرگرایان و بعضی از صاحب‏نظران براین نظرند که زبان قرآن در سراسر آن عرفی محض است و در این خصوص به این آیات استناد کرده‏اند: «و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه لیبین لهم‏» [ابراهیم/4] ; «بلسان عربی مبین‏» [شعراء/195] ; «و هذا لسان عربی مبین‏» [نحل/103]. ولی باید گفت: این آیات صرفا دلالت دارند بر اینکه ظواهر آیات قرآن به همان زبان عرف است; بنابراین زبان قرآن را نمی‏توان به‏طور مطلق و بدون هیچگونه خصوصیت و امتیازی همسان زبان عرف دانست; زیرا اولا، این زبان از تسامح خالی نیست و بی‏دقتی در آن فراوان و نوعا سطح آن بسیار پائین است و حال آنکه هرگز نمی‏توان قرآن را اینگونه دانست . اگر سراسر قرآن به طور مطلق به زبان عامیانه و عرف باشد، بر اثر مسامحه و مبالغه‏ای که در آن به کار می‏رود، اعتماد از قرآن سلب می‏شود و نمی‏تواند برهانی از جانب پروردگار تلقی شود [نساء/174]. ثانیا، از طرفی بسیاری از کلماتی که در قرآن به کار رفته، در زبان عرف در آن معنای به کار نمی‏رود که نمونه‏هایی از آن خواهد آمد . ثالثا، اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدی آن بی‏معنا خواهد بود; زیرا همه مردم می‏توانند به راحتی با زبان عرف سخن گویند . علامه طباطبایی می‏گوید: «مفسر نباید در تفسیر قرآن راهی برود که در تفسیر کلام خلق می‏رود; زیرا اختلاف این دو در نحوه استعمال الفاظ و به کارگیری صناعات لفظی نیست; بلکه اختلاف از جهت مراد و مصداقی است که مفهوم کلام بر آن منطبق می‏شود» [11]. در روایت نیز آمده است: «ان کلام الباری سبحانه لا یشبه کلام الخلق . کما لا یشبه افعاله افعالهم [12] ; کلام خداوند به کلام خلق شباهت ندارد، همانگونه که افعال خداوند، (از همه جهت) به افعال مردم شباهت ندارد» .
4 . 5 . زبانی فراتر از زبان عرف با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت‏برای همه انسانها است و به «لسان قوم‏» نازل شده‏است، ظواهر آن عرفی و قابل فهم همگان است; ولی این زبان ویژگیها و بعضا اصطلاحات خاصی دارد که آن را زبان مخصوص به خود و متعالی‏تر از زبان عرف می‏گرداند . زبان قرآن، نه یکسره رمزی است، نه علمی، نه ادبی و نه عرفی، اگر چه نمودهایی از آنها را در خود دارد . زبان قرآن مخصوص به خود است; زیرا قرآن کتاب الهی است . پس باید در عین عرفی بودن، جلوه‏های درخشان و قدسی نیز در خود داشته باشد تا هر کس از آن به اندازه درک خویش بهره ببرد . قرآن کریم، در افاده تعالیم عالیه خود، طریق مخصوص به خود را دارد و در این خصوص روشی را اتخاذ کرده‏است، جدا از روشهای معمولی، که انسانها در مقام محاوره اتخاذ می‏کنند . «راه و روشی که عقلا، در مقام محاوره و تفهیم و تفهم مقاصد خود پیش می‏گیرد، صرفا در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن به کار می‏رود; ولی برای رسیدن به حقایق عالیه، راهی دیگر، جدا از طریق معمولی باید پیمود . قواعد مقرره کلامی، که به نام «اصول محاوره‏» و در علم اصول به نام «اصول لفطیه‏» خوانده می‏شود، برای پی بردن به مطالب رفیعه قرآن کافی نیست . مثلا با دانستن مفاهیم الفاظ و اجرای «اصالة الحقیقة‏» و اصل عدم سهو و عدم هزل «اصالة الجد» صرفا ترجمه الفاظ و جمله‏ها به دست می‏آید . همچنین با اجرای «اصالة العموم‏» و «اصالة الاطلاق‏» فقط عموم و شمول مدلول لفظی فهمیده می‏شود . خلاصه تمامی «اصول لفطیه‏» ، ظواهر الفاظ را ثابت می‏کنند; ولی هرگاه، ابهامی در عبارت به وجود آمد، تمامی این اصول از کار می‏افتد» [13] و باید راهی دیگر اندیشید . پنهان نیست که این قول، با آیه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه‏» [شعراء/195] و «انه تنزل رب العالمین . . . بلسان عربی مبین‏» [شعراء/52] ناسازگار نیست; زیرا در اینجا بحث از چند لایه بودن قرآن است . قرآن در عین اینکه «عربی مبین‏» است، معارف بلند خود را در سطوح گوناگون بیان نموده‏است . سطح ظاهر آن، در اتمام حجت و بلاغ و برهان، کافی و عمومی است; ولی لایه‏های درونی آن از فهم عادی بالاتر است و حتی پاره‏ای از سطوح را تنها «مطهرون‏» به مصداق «لا یمسه الا المطهرون‏» [واقعه/79] و «راسخون‏» به مصداق «و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم‏» [آل عمران/7] آگاهند و این آن چیزی است که زبان قرآن را از زبان عرف، متمایز و ممتاز می‏گرداند .
5 . ویژگیهای زبان قرآن امور متعددی زبان قرآن را زبان‏های دیگر متمایز می‏سازد . برخی از مهم‏ترین آنها به قراری است که در پی می‏آید .
5 . 1 . چند سطحی بودن قرآن رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‏فرماید: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعه ابطن [14] ; برای قرآن ظاهری است و باطنی و برای باطنش نیز باطنی تا هفت‏بطن‏» . ظاهر قرآن برای عرف و به زبان عرف است و باطن و باطنهای قرآن را هر کس به قدر معرفت‏خویش و هر جامعه‏ای به مقداری رشد علمی و فرهنگی خویش بهره می‏گیرند و این جهت است که قرآن را جاودانه و جهانی نموده‏است . علامه طباطبایی می‏گوید: «ظهر قرآن عبارت است از معنای ظاهری آن که در ابتدا به نظر می‏رسد و بطن آن، آن معنایی است که در زیر پوشش معنای ظاهری پنهان است [15]» . در جای دیگر در توضیح این مطلب می‏گوید: «قرآن مجید ظاهر و باطن دارد . خدای متعال در کلام خود می‏فرماید: "و اعبدواالله ولا تشرکوا به شیئا [نساء/36] ; خدا را بپرستید و هیچ چیز را در عبادت شریک او قرار مدهید" . ظاهر این کلام نهی از پرستش معمولی بتها است . چنانکه می‏فرماید: "فاجتنبوا الرجس من الاوثان [حج/23] ; دوری گزینید از پلیدیها که بتها باشند"; ولی با تامل و تحلیل معلوم می‏شود که پرستش بتها برای این ممنوع است که خضوع و فروتنی در برابر غیر خداست و بت‏بودن معبود نیز خصوصیتی ندارد; چنانکه خدای متعال اطاعت‏شیطان را عبادت او شمرده، می‏فرماید: "الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان [یس/60] ; آیا فرمان ندادم به شما ای بنی آدم که شیطان را مپرستید" . و با تحلیلی دیگر معلوم می‏شود که در اطاعت و گردن گذاری انسان میان خود و غیر فرقی نیست و چنانکه از غیر نباید اطاعت کرد، از خواستهای نفس در برابر خدای متعال نباید اطاعت و پیروی نمود; چنانکه خدای متعال اشاره می‏کند: "افرایت من اتخذ الهه هواه [جاثیه/23] ; آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را خدای خود قرار داده" . و با تحلیل دقیق‏تری معلوم می‏شود که اصلا به غیر خدای متعال نباید التفات داشت و از وی غفلت نمود; زیرا توجه به غیر خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و کوچکی نشان دادن در برابر اوست و این ایمان روح عبادت و پرستش می‏باشد . قرآن می‏فرماید: "و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس - تا آنجا که می‏فرماید: - اولئک هم الغافلون [اعراف/179] ; سوگند می‏خورم ما بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم" - تا آنجا که می‏فرماید: - "اولئک هم الغافلون"; آنان همان غفلت‏کنندگان [از خدا] هستند . همین ترتیب در سراسر قرآن مجید جاری است . ظاهر و باطن قرآن در طول هم هستند و یکدیگر را نفی نمی‏کنند [16]» .
5 . 2 . تاویل و تنزیل به نظر علامه طباطبایی تاویل از جنس لفظ نیست; بلکه امر عینی است که محتوا و پیام الفاظ بر آن اعتماد دارد و تاویل در تمام آیات قرآن وجود دارد . وی می‏گوید: حق در تفسیر تاویل این است که تاویل عبارتست از حقیقت و واقعیت که بیانات قرآن اعم از موعظه، حکم و حکمت‏به آن واقعیت مستند می‏شود و این در همه آیات قرآن اعم از محکم و متشابه وجود دارد و از جنس الفاظ نیست; بلکه از امور عینی است [17]» . نیز در روایت آمده‏است: «ان للقرآن تاویل، فمنه ما قد جاء و منه ما لم یجئی فاذا وقع التاویل فی زمان امام من الائمة، عرفه امام ذلک الزمان [18] ; قرآن تاویل دارد . برخی از آنها آمده و پاره‏ای از آنها تاکنون نیامده است . اگر یکی از آنها در زمان یکی از ائمه رخ دهد، امام آن زمان، آن را می‏شناسد .
5 . 3 . محکم و متشابه قرآن می‏فرماید: «منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات [. . . آل عمران/7] ; برخی از آیات محکم (دلالت آنها روشن) و برخی متشابه است (که مقصود واقعی آنها به غیر آن شبیه است)» . آیات محکم آیاتی است که معنای آن روشن و در افاده معنا مستقل است و آیات متشابه آنهایی است که در افاده معنا باید به محکمات برگردانده شوند . البته متشابهات از نظر مفهومی روشن هستند; ولی در حوزه مراد آیه روشن نیست .
5 . 4 . جری و انطباق نظر به اینکه قرآن مجید کتابی است همگانی و همیشگی، درباره غایب از محل وحی مانند حاضر در آنجا جاری است و بر آینده و گذشته مانند زمان نزول وحی حال منطبق می‏شود و هرگز مورد نزول آیه‏ای مخصص آن آیه نخواهدبود . امام پنجم علیه السلام می‏فرماید: «اگر این طور باشد که وقتی آیه‏ای در قومی نازل شد، پس از آنکه آن قوم مردند، آن آیه نیز بمیرد، از قرآن چیزی باقی نمی‏ماند و لیکن همه قرآن تا آسمانها و زمین هست، جاری است و برای هر قومی آیه‏ای است که آن را بخوانند و از آن بهره نیک یا بد ببرند [19]» . پس آیاتی که به ظاهر بر موارد خاصی از قبیل زندگانی خانوادگی و خصوصی پیامبر و مواردی از این قبیل نازل شده، باز برای همه دورانها قابل استفاده خواهد بود; ولی طریق استفاده از آن درخور مطالعه است .
5 . 5 . نظام مندی زبان و معارف قرآن زبان قرآن، یک شبکه ارتباطی به هم پیوسته‏ای است . که هر واژه و کلمه این شبکه در پیوند با اجزاء و مجموعه سازمان، معنا می‏شود . علامه طباطبایی در این باره می‏گوید: «قرآن، کلامی است که الفاظش در عین این که از یکدیگر جدات هستند، به یکدیگر متصل‏اند و هر یک بیانگر دیگری است و به فرموده علی ( علیه السلام) شاهد بر مراد دیگری است; پس نباید به مدلول یک آیه و آنچه از به کار بردن قواعد ادبی می‏فهمیم، بدون اینکه سایر آیات مناسب آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهیم، اکتفا کنیم [20]» . 5 . 6 . خبردادن از موجودات غیرمادی و ویژگیهای آنها قرآن از موجوداتی سخن گفته‏است که هرگز با موجودات این جهان سنخیت ندارد; به همین رو برای فهمیدن آنها باید از خود قرآن استفسار و استیضاح گردد; از قبیل: ملک، جن، روح القدس، بهشت و نعمتهاب آن، دوزخ و عذابهای آن، صراط، میزان، عرش، لوح، قلم، کرسی و . . . قرآن می‏فرماید: «جاعل الملائکة رسلا اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع [فاطر/1] ; آن که فرشتگان را رسولانی گردانید، صاحبان بالها دو دو و سه سه و چهار چهار» . بنابر آنچه گفته شد، نباید از «اجنحه‏» بالهای پرندگان را تداعی کرد . شاید مقصود مراتب قدرت نیروهای فعال ملائک باشد; یا از عروج در آیه «تعرج الملائکة و الروح الیه‏» [معارج/4]، نباید صعود و نزول مکانی را فهمید و یا در آیه شریفه «و جاء ربک و الملک صفا صفا» [فجر/22] نباید آمدن مادی را به وسیله پا مراد دانست . قرآن زبانی متناسب با جهان‏بینی گوینده‏اش دارد . واژه «جناح‏» در فرهنگ عامه به معنای بال است; ولی در فرهنگ قرآن به معنای ابزاری است که صاحبش را به هدف نزدیک می‏کند که بال جسمانی یکی از آنهاست . علامه طباطبایی در تفسیر آیه سوره فاطر می‏نویسد: «این اندازه از لفظ جناح می‏فهمیم که نتیجه‏ای را که پرندگان از بالهای خود می‏گیرند، ملائکه هم آن نتیجه را می‏گیرند; اما اینکه پرهای آنان مانند پرهای سایر پرندگان باشد، از اطلاق لفظ جناح چیزی فهمیده نمی‏شود [21]» .
5 . 7 . به کارگری بعضی از واژه‏ها در معنای خاص بنابر اینکه زبان قرآن زبانی ویژه تلقی‏شود، تنها راه فهم قرآن مراجعه به خود قرآن خواهدبود . باارجاع آیات به یکدیگر این امر که بسیاری از واژه‏های قرآنی معنای خاصی متفاوت از معانی عرفی اشان دارد، به روشنی آشکار می‏گردد که از باب نمونه به چند مورد از آن اشاره می‏شود . کتاب: این واژه به حسب عرف و اطلاق به معنای نوشتن با قلم است; ولی چون پیمانها و فرمانهای لازم الاتباع غالبا نوشته می‏شود; لذا در قرآن به حکم واجب الاتباع، بلکه به هر بیان یا معنایی که قابل نقض نیست، کتاب گفته شده‏است و به همین معنا قرآن، کتاب نامیده شده است [22] و یا فرمود: «ان الصلوة کانت علی المؤمنین کتابا موقوتا» [نساء/103]. قلب: این کلمه در اصطلاح عرف، عضو رئیسی بدن را می‏گویند; ولی در قرآن به معنای نفس و روح و خود آدمی به کار رفته‏است . گرچه ممکن است طبق اعتقاد بسیاری از مردم تعقل و حب و بعض و . . . به قلب نسبت داده‏شود; ولی مدرک واقعی خود انسان است [23]. قرآن می‏فرماید: «و من یؤمن بالله یهد قلبه [نحل/97] ; و کسی که به خدا ایمان آورد، خدا هدایتش می‏کند» . حیلوله: قرآن نوآوریهای فراوانی دارد که فهم بشر آن روز از درک کامل آن عاجز بود; مانند: «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه‏» [24]. اینکه چگونه خدا بین انسان و قلب او حائل می‏گردد، در فهم عرفی روشن نیست . البته مفهوم حیلوله روشن است; ولی کیفیت آن مبهم است که برای رفع ابهام باید از قرآن کمک گرفت . قلب در اصطلاح قرآن، لب شیی‏ء و حقیقت آن است . پس مقصود حائل شدن خداوند، بین انسان و حقیقت انسانیت اوست و در نتیجه خود را که باید در راه تکامل قدم بردارد، فراموش می‏کند: «ولا تکونوا کاالذین نسوالله فانساهم انفسهم‏» [25] و این بدترین عقوبت است . اذن: این واژه در عرف و لغت‏به معنای «اعلام‏» به اجازه چیزی می‏باشد; ولی در قرآن، آن گاه که به خدا نسبت داده می‏شود، معنای خاصی دارد که در پیوند با نقش خداوند در انجام یافتن افعال اختیاری و غیر اختیاری روشن می‏گردد و آن «تقدیر و تدبیر الهی‏» است: «و ما هم بضارین من احد الا باذن الله‏» [بقره/102]. قول: در لسان العرب آمده‏است: «قول، سخنی است که دارای تالیف باشد و نیز هر آن چیزی است که بر زبان رانده می‏شود، چه در افاده معنا تام یا ناقص باشد» . در عرف هیچگاه کلمه «قول‏» و «کلمه‏» چیزی جز سخن به کار نرفته‏است; حال آنکه در قرآن واژه «قول‏» در باره غیر سخن نیز به کار رفته‏است; مانند: «یوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزید» [ق/20]. قول در این آیه هرگز به سخن نیست; بلکه کنایه از گنجایش جهنم است; همین‏طور در آیات «قلنا یا نار کونی بردا و سلاما» [انبیاء/69] و «و قیل یا ارض ابلعی ماءک‏» [هود/44] که مراد از قول در این آیات ابراز اراده و خواست‏خداوند است . شایان ذکر است که «قول‏» در قرآن به حیوانات نیز نسبت داده شده‏است: «و قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم‏» [نمل/18] ; همین‏طور به ملائکة: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها» [بقره/30] و شیطان: «کمثل الشیطان اذ قال للانسان: اکفر» [حشر/16]. تسبیح: در قرآن آمده‏است: «یسبح له ما فی السموات و الارض‏» [همان/24]. «ما فی السموات و الارض‏» شامل زمین و آسمان، اشیاء مادی و معنوی می‏شود; بنابراین «تسبیح‏» در قرآن به معنایی بسیار فراتر از معنای عرفی استعمال شده‏است . ناگفته نماند که در بسیاری از روایات ائمه علیهم السلام لغات قرآن بر معنایی گسترده‏تر از معنای عرفی اطلاق شده‏است که اینک به برخی از آنها اشاره می‏شود: امام صادق علیه السلام درباره سوره «والشمس و ضحیها» فرمود: «خورشید، شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که خداوند به وسیله او برای مردم دینشان را توضیح داده‏است و ماه امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که دنبال پیامبر صلی الله علیه و آله طلوع نموده و پیامبر صلی الله علیه و آله در او علمهایی را القا کرده است [26]. امام باقر علیه السلام در باره «و اذا الموؤدة سئلت‏بای ذنب قتلت‏» فرمود: «آنهایی که در راه دوستی ما کشته شده‏اند، زنده بگور شدگانند [27]» ; در حالی که آنان به معنای عرفی زنده بگور نیستند . امام صادق علیه السلام در باره آیه «انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات‏» فرمود: «یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام . اینها آیات محکم الهی هستند [28]. با اینکه معنای عرفی آن، آیات قرآن است . امام هشتم علیه السلام در معنای «قل ارایتم ان اصبح ماؤکم غورا فمن یاتیکم بماء معین‏» [ملک/30] فرمود: «مراد از آب همان علم ائمه است [29]» . باید توجه کرد که در این گونه روایات معصومین علیهم السلام به حقایق مندرج در آیات تشبیه نشده‏اند; بلکه به عنوان تفسیر آیه یاد شده‏اند . این گونه روایات تفسیری بسیارند و نمی‏توان همه آنها را جعلی خواند . از این روایات می‏توان گستردگی معانی لغات قرآن را نسبت‏به معنای عرفی فهمید .
6 . نتیجه هیچکدام از تئوریهایی که در باره زبان قرآن مطرح شده، از قبیل زبان رمز و سمبلیک یا زبان عرف و یا زبان علم و یا زبان ادب بر قرآن انطباق کامل ندارد; بنابراین زبان قرآن، زبانی فراتر از زبان عرف است . گرچه ظواهر آن برای عرف قابل فهم است; ولی باطن قرآن را بدون نور ایمان و کمک گرفتن از «اهل الذکر» نمی‏توان فهمید که قرآن خود فرمود: «فاسئلوا اهل الذکر . . .» .
7 . منابع 1 . سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، مشکل ما در فهم قرآن، نامه مفید، شماره 8، ص 6 2 . علامه در المیزان به رد این نظریه آنان پرداخته‏است ر . ک: عنایتی راد، محمدجواد، زبان‏شناسی دین در نگاه المیزان، مجله پژوهشهای قرآنی، شماره 10- 9، بهار و تابستان 76، ص 28 . 3 . سبحانی، جعفر; «زبان دین در فلسفه و کلام اسلامی‏» ، مجله کلام اسلامی، ش‏23، ص‏19 . 4 . باربور، ایان، علم و دین، ص 120 و 121 . 5 . شاکر، محمد کاظم، روشهای تاویل قرآن، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 216 به نقل از المجالس المؤیدیه، مجلس هشتم از مجلس دوم . 6 . همان، به نقل از وجه دین، صص 180، 178، 35 . 7 . همان . 8 . همان . 9 . موسوی اردبیلی، همان، ص 18 . 10 . سبحانی، همان، ص 16 . 11 . طباطبایی، المیزان، ج‏3، ص‏80 . 12 . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 93، ص 9 و به همین مضمون، صص 137، 138 و ج 92، ص 107 . 13 . معرفت، محمدهادی، «شناخت زبان قرآن‏» ، مجله بینات، بهار 73، ش‏1، ص‏54 و 55 14 . علامه طباطبایی، المیزان، دارالکتب الاسلامیه، ج 3، ص 74 . 15 . همان، 75 . 16 . علامه طباطبایی، قرآن در اسلام، ص 27 . 17 . همان و المیزان، ج 3، ص 49 . 18 . ایازی، سیدمحمدعلی، قرآن و تفسیر عصری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 51، به نقل از بحارالانوار، ج 89، ص 97، حدیث 62 . 19 . علامه طباطبایی، قرآن در اسلام، ص 50 به نقل از تفسیر عیاشی، چاپ قدیم، ج‏1، ص‏10 . 20 . عنایتی راد، همان ص 40 به نقل از ترجمه المیزان، ج 3، ص 118 . 21 . المیزان، دارالکتب الاسلامیه، ج 17، ص 4، و ج 2، ص 132 . 22 . همان . 23 . همان، ج 2، ص 234 . 24 . همان . 25 . سوره حشر، آیه 19 تلخیص از مقاله آیة‏الله معرفت، همان، ص 58 و 59 . 26 . شناخت قرآن، محمدعلی گرامی، چاپ چهارم، ص 34 . 27 . بحار الانوار، ج 23، ص 254 . 28 . اصول کافی، ج 1، ص 414 . 29 . بحار الانوار، ج 24، ص 100 .